𝓐𝓷𝓪𝓱𝓲𝓭 (◦•●◉✿اســماءالـهدی✿◉●•◦)𝓐𝓷𝓪𝓱𝓲𝓭 (◦•●◉✿اســماءالـهدی✿◉●•◦)، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره
𝓜𝔂 𝓫𝓵𝓸𝓰𝓜𝔂 𝓫𝓵𝓸𝓰، تا این لحظه: 3 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره
𝓬𝓸𝓸𝓴𝓲𝓮 (𝓶𝔂 𝓬𝓪𝓽)𝓬𝓸𝓸𝓴𝓲𝓮 (𝓶𝔂 𝓬𝓪𝓽)، تا این لحظه: 3 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره
𝓕𝓪𝓽𝓮𝓶𝓮𝓱𝓕𝓪𝓽𝓮𝓶𝓮𝓱، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره
𝐹𝓇𝒾𝑒𝓃𝒹𝓈𝒽𝒾𝓅 𝓌𝒾𝓉𝒽 𝐹𝒶𝓉𝑒𝓂𝑒𝒽 𝒮𝒶𝓃𝒶𝐹𝓇𝒾𝑒𝓃𝒹𝓈𝒽𝒾𝓅 𝓌𝒾𝓉𝒽 𝐹𝒶𝓉𝑒𝓂𝑒𝒽 𝒮𝒶𝓃𝒶، تا این لحظه: 2 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره
𝓒𝓸𝓸𝓴𝓲𝓮 𝓬𝓸𝓶𝓮𝓼 𝓽𝓸 𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓸𝓾𝓼𝓮𝓒𝓸𝓸𝓴𝓲𝓮 𝓬𝓸𝓶𝓮𝓼 𝓽𝓸 𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓸𝓾𝓼𝓮، تا این لحظه: 2 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره
𝓞𝓭𝓲𝓷 𝓬𝓸𝓶𝓮𝓼 𝓽𝓸 𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓸𝓾𝓼𝓮𝓞𝓭𝓲𝓷 𝓬𝓸𝓶𝓮𝓼 𝓽𝓸 𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓸𝓾𝓼𝓮، تا این لحظه: 1 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

داستان های خواهر بزرگ 13 ساله

بیاید دنیا رو رنگی کنیم🌈

خبر "به اصطلاح کشته شدن" مهسا امینی رسید و چه زود همه جا رو پر کرد.  تو چشم به هم زدن هر شبکه اجتماعی پر شده بود از این خبر و پیرو اون، خبر هایی از جزئیات ماجرا به درست یا غلط. و راست و دروغ قاطی شده بود و جو کشور خیلی بد بود.  از اون روزا دو تا کمپین یادمه.. گیسوبران و روسری سوزان.  یه عالمه نقاشی و طرح گرافیکی یادمه: پرچم با طرح مو، نقشه کشور با صورت یه زن(و گاهی مهسا) و زنی که یه اخوند رو با موهاش دار زده و..  یک اهنگ یادمه که فکر میکنم قبل از مهر خونده شد، بلاچاو خاک این گندم تو خیابونه خوشه خشم منو تو تشنه بارونه حق ما کم نیست، زانوی غم نیست قلب ما که دور از هم نیست ...
30 شهريور 1402

_1

تابستون 1401 بود و یکی از مسائل خیلی جنجالی بحث گشت ارشاد بود که یکم فعال تر شده بود.  مثلا دو تا کمپین مجازی استوری رو یادمه که یکیشون مخالف ححاب اجباری هستم بود و اونیکی من محجبه و مخالف گشت ارشادم.  و این بحثا از خیلی وقت قبل از روزای 22 تا 25 شهریور بودن.  به حدی که ما تو دو سه روز اخر تیر یادمه که تو صهاشهر با فامیلامون دربارشون حرف میزدیم یعنی دو ماه قبل از مهسا.  روز بعد از تولدم تو بیست و دوم شهریور بود که کم کم خبرا رسید که یه دختره رو گشت ارشاد گرفته و الان دختره تو کماست. میگفتن هوشیاریش رو دو و حتما میمیره. یه عکسی هم ازش خیلی مشهور شده بود که رو تخت بیمارستانه.  اونموقع خیلی ذهنم درگیر نشد...
25 شهريور 1402

روزشمار

بی مقدمه بگم که سیصد و شصت و پنج روز گذشته خوب نبود.  ولی مو به مو یادم مونده.  از اهنگا، عکسا، قطعی اینترنت، تلویزیونی که بیست چهار ساعته روشنه، روز اول راهنمایی که نرفتم مدرسه، صدای تیر اندازی از دانشگاه نوشیروانی. لایو های پدر مادر مهسا امینی، شهیدای امنیت.  اون روزا اینقدر ضرب اهنگ تندی داشتن که باورم نمیشه یه سال گذشت.  و خب تجربه جالبی بود تجربه اولین شبهه جنگ داخلی (شبهه جنگ چون خیلی ادم تو خیابونا نبودن و گسترده نبود)  برای همین از امروز شروع میکنم و هر دو سه روز از حال و هوای همون تاریخ در سال گذشته مینویسم. که ثبت بشه برام هر چی دیدم و شنیدم و حس کردم. 
25 شهريور 1402

اولین پست سیزده سالگی

اینم از اولین پست سیزده سالگی .  .  .  چقدر همه چی زود میگذره ها، باورنکردنیه که سومین تولدیه که در کنار نی نی وبلاگ میگیرم... 💜 حرفیم ندارم نوشتنمم نمیاد، فقط این که خیلی فرصت های خوبی تو این سایت برای همصحبتی با ادمای خوب داشتم، خیلی تجربه های خوبی کسب کردم و.. همین دیگه. ممنونم از شما، از نی نی وبلاگ و نی نی وبلاگیا.  ...
22 شهريور 1402

کین سیاوش، یک داستان آشنا

در شاهنامه، قسمت پهلوانان، داستان سیاوش و به دنبال اون داستان کین سیاوش، یک سناریوی تأمل برانگیز وجود داره..  سیاوش که شاهزاده ایران و فرزند کی کاووس پادشاه ایرانه، یک جوان انسان و انسان دوست که دست پرورده رستم و زال هم هست، به علت دسیسه چینی های نامادری خودش سودابه و بی خردی پدرش که حرف های همسرش رو باور میکنه، از ایران فراری میشه و به توران زمین که سرزمین دشمن بوده پناه میبره.  در اونجا هم مثل ایران، سیاوش بسیار محبوب مردم و درباریان میشه، به خصوص محبوب پادشاه توران افراسیاب و وزیر دانای افراسیاب که پسرعموش هم هست، پیران. به طوری که هم پیران و هم پادشاه توران زمین دخترانشون رو به سیاوش میدن و حتی پادشاه یک تکه زمین کشور ...
11 شهريور 1402
1